ساینا گلیساینا گلی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آوای خدا

این روزها- اولین نمایشگاه کتاب

این روزها خیلی خوبه. همه چیز روتین شده خدا رو شکر. خوابت. خوراکت و از همه مهمتر اینکه دستشویی داشته باشی قبلش خبر می دی. البته هنوز پروسه پوشک گیری شروع نشده گذاشتم بعد از مشاوره 18 ماهگی تا خدایی ناکرده کار اشتباهی نکنم یا وسطاش دلسرد نشم. خیللللللللیییییییییییی کتاب می خونیم. یعنی می تونم بگم بهترین تفریحمون کتابه. یعنی خیلی ها. باور نمی کردم روزی شاید 10 - 15 بار برات کتاب بخونم. تقریبا بعد از هر بازی کتاب برقراره اونهم (می می نی) و از بعد نمایشگاه (کلیله و دمنه ) هم بهش اضافه شده. هر نوع شعری رو دوست داری. بعد از کتاب پازل ها رو دوست داری. الان دیگه می تونی جورچینی رو که برات تو 9 ماهگی خریدم کاملا بچینی. همه رو درست. همه حیوانات و م...
22 ارديبهشت 1392

سپاس مادر

برگه ای از وجودم باش. کنارم بمان تا ابد. بدان اولین معلم منی و می خواهم تا پایان راه باشی. زندگی را با تو معنا می کنم. معنایی که تو برایم بازگو می کردی. پس از خوبی ها بگو از ماندن ها از آرزوهای بزرگ با تو اوج می گیرم و با تو به هر جا بخواهم می رسم. تو سرچشمه باور منی. تو همه وجود منی. مادرم با تو دنیا را می شناسم . با تو گریه می کنم و می خندم و تنها از تو می خواهم همدم لحظه هایم باشی. کنارم باشی. ای مهربانترین مهربان زمینی. مادرم من همان دخترکی هستم که روزی یارای هیچ نبود و امروز خود مادر است. و امروز و تنها امروز می دانم معنای عشق چیست. اما دخترم می خواهم مرا با خوبی هایم یاد کنی نه با از خودگذشتگی ها نه با رنج ها....
10 ارديبهشت 1392

یه قرار وبلاگی

92/2/2 خونه سمیه جون و هیلدا جون ساینا جون و روشا جون قبل از آماده شدن برای مهمونی ساینا جونم آماده شده بره مهمونی. البته یه عالمه خوابش می یاد. یعمی من عاشقتونم. قربون نگاهت برم هیلدا جونم روشا جونم آبنباتش خوشمزه س. قربون چشمات برم من فداتون. یعنی اونقدر با هم مهربون بودید که نگو اصلا با هم کاری نداشتید و برای خودتون سرگرم بودین درسا جونمم بود که متاسفانه من اصلا حواسم نبود و عکسی از عشق خوشگلم ندارم. بعد مدت ها کلی خندیدیم کلی بهمون خوش گذشت . من که برگشته بودم به دوران دانشجویی آخه یه 12 سالی می گذره. بچه های همه دوستام مدرسه می رن الان و همسن ساینا نیستن. مهمتر از همه این بود که شما ...
4 ارديبهشت 1392

17 ماهه شدم

تا شب می یام. الان نمی زاری بنویسم. تو این ماه چه کارایی یاد گرفتم: 1 فروردین دومین عیدت مبارک. انشاله 200 تا عید رو ببینی قشنگم 4 فروردین برای اولین بار گفتی پارک : پاک 7 فروردین کلمه های اختراعی ساینا که نمی دونم معنیش چیه. آنوما و ززابا اینقدر خوشگل می گی که نگو. 8 فروردین اولین دمپایی 10 فروردین موبایلم داغون شد. زدی زمین دیگه روشن نمی شه.  15 فروردین 500 روزگیت مبارک. شروع دوره دوم ریاضی. اولین شهربازی 16 فروردین خودتو برای بابا لوس کردی و می گی بابایییییییی. یه مامانم بگی ضرری نداره ها. 17 فروردین اولین بار که گفتی قوقو = صدای خروس 18 عاشق کالسکه ات شدی. اگه باز ببینیش سوار بشیم و من شما رو راه ببرم. 19 فرور...
4 ارديبهشت 1392

بوستان نوروز و سرزمین عجایب

چهارشنبه 14 فروردین 92 بوستان نوروز البته ما اولش می خواستیم بریم بوستان آب و آتش نمی دونم چرا سر از اینجا در آوردیم. آخه بغل هم هستن. مثل همیشه تو ماشین خوابیدی و اینجا تازه بیدار شدی. عاشق این عکستم. طفلی بابایی از وقتی بیدار شدی و کالسکه رو دیدی همه اش اینطوری تو بغلش بودی تا شما خودت کالسکه رو هل بدی. اینم استفاده جدید از کالسکه. 15 فروردین 92 سرزمین عجایب خیلی خوب بود. گمونم به خودم بیشتر خوش گذشت. کلی کودک درونم فعال شده بود. کلی از همین بازی های ساده سوار شدی. این دیگه کیه مامانی؟ کلا نمی ترسی ها. یعنی من موندم. بیا یکم با هم حرف بزنیم؟!؟ ...
28 فروردين 1392

گشت و گذار عید - 92

جشنواره طهران قدیم. میدان توپخاته البته ما چون ماشین رو جلوی مدرسه پارک کردیم فکر کردم عکسی از مدرسه ساخته شده به دست امیرکبیر خالی از لطف نباشه. سفره هفت سین میدان توپخانه خونه خاله پروین. بغل بهناز هر کاری دلت خواست با لپ تاپش کردی. بابایی از اول شما رو بالا می انداخت. الانم خیلی دوست داری. می یای خودتو بالا و پایین می کنی و می گی دو دو یعنی یک دو سه بگو منو بنداز بالا. کلی هم ذوق می کنی. این ماشین کوروش جونه که شما اول که رفتیم خونشون خواب بودی بعد بیدار شدی و سوار ماشین و دیگه پیاده نشدی. کوروش هم اول با شما تو ماشین نشست ولی بعد انصراف داد و زودی پیاده شد. همه اش در ماشین رو باز می کرد ک...
22 فروردين 1392

نوروزانه - 92

نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار اینهم سفره هفت سین سال 1392 ما می گن مار خیلی خوبه. پر از برکته. اینطوری شنیدم ولی باور دارم برکت روزی و هر آنچه داریم از جانب اوست. تو بخوای همه چیز حله همه چیز. پس پروردگارم از تو می خواهم بهترین ها را از چند روز قبل از تحویل سال با خمیر نمکی یه مار درستیدم و تزئینش کردم. عکسش زیاد خوب نشده خودش خوشگل تره. من بهش می گم مار جواهرنشان. کل سفره هفت سینم دقیقا شب قبل از سال تحویل با کنف و پولک درستیدم. روی تخم مرغ وسطی نوشتم 92 زیاد مشخص نیست. یکی از تخم مرغ ها هم شبیه کدوهای هالوین شده. شما تا نیم ساعت قبل تحویل سال خواب بودی. فکر کن تو نیم ساعت به شما ناهار دادیم. لباس پوش...
16 فروردين 1392

روزشمار زندگی ماه شانزدهم

١ اسفند جلوی موهاتو صاف کردم. چهارپایه می زاری زیر پات می ری رو مبل. یاد گرفتی بغض می کنی. 2 اسفند برای اولین بار خودت سعی کردی لگو بسازی. 4 اسفند روی نوک پاهات راه می ری 5 اسفند برای اولین بار گفتی هاپ هاپ 7 اسفند می ری تو کریر الاکلنگ بازی می کنی. 9 اسفند برای اولین بار عسل رو خودت خوردی. با انگشتات می زاری لای نون و لقمه می کنی. 10 اسفند مدادرنگی هاتو از تو جعبه ر می یاری و دوباره می زاری تو جعبه و سعی می کنی درشو ببندی. برای اولین بار به شما ژامبون دادم. 12 اسفند برای اولین با آبگوشت خوردی 13 اسفند شیشه مولتی ویتامین رو شکوندی. کلاهت رو گذاشتی رو سرت که بریم دَدَ. از پله های سرسره چهاردست و پا رفتی بالا. دوره اول ریاضی ...
14 فروردين 1392

خونه تکونی به سبک عشقم

  عاشق جارو برقی هستی. منم لوله فلزیش رو در می یارم و شما جارو می کنی. گاهی یکساعتی جارو روشنه. من شکلات ها رو ریختم تو ظرف و شما از کیسه شکلات کلاه درست کردی. خودت گذاشتی سرت و اونقدر ذوق کردی. آیینه رو گذاشتم زمین تمیز کنم. نمی دونی چی کار کردی. البته منم آیینه رو آب پاشی کردم تا حسابی بهت خوش بگذره.   داری آب می پاشی به خودت و ذوق می کنی.   گفتم ساینا رو بوس کن، خودتو بوس کردی در حال صعود از پله های نردبان برای کمک به تمیز کردن لوسترها می گی برام دست بزنین.   بابایی هنوز یه پله دیگه مونده زوده داری تشویقم می کنی. واینهم روز 2...
10 فروردين 1392

شب درختکاری

خیلی دوست داشتم برات درخت بکارم. پارسال خیلی کوچولو بودی و نمی شد اما امسال به بابایی گفتم برات درخت بگیره. البته بابایی سه تا درخت به نیت سه تاییمون گرفت. چون باغچه حیاط ما کوچیکه گلدون خریدیم. البته روزهای آخر سال اینقدر بابایی دیر می اومد که مجبور شدیم ساعت ١٠ شب روز ٢٥ اسفند درخت ها رو بکاریم. من آماده شدم برم درختکاری رفتی سمت در که بریم بیرون. چه خوشی می گذروندی شما. آخه باید الان خواب می بودی. اولش که رفتی تو گلدون خوشت اومده بود اما بعدش گریه. مامانی در رو باز کنیم بریم پارک کمک به بابایی مبهوت از دیدن پیشی. خودم بلتم کمک کنم. ببین چه راحته خاک بازی تشکر از...
8 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای خدا می باشد