این روزها- اولین نمایشگاه کتاب
این روزها خیلی خوبه. همه چیز روتین شده خدا رو شکر. خوابت. خوراکت و از همه مهمتر اینکه دستشویی داشته باشی قبلش خبر می دی. البته هنوز پروسه پوشک گیری شروع نشده گذاشتم بعد از مشاوره 18 ماهگی تا خدایی ناکرده کار اشتباهی نکنم یا وسطاش دلسرد نشم.
خیللللللللیییییییییییی کتاب می خونیم. یعنی می تونم بگم بهترین تفریحمون کتابه. یعنی خیلی ها. باور نمی کردم روزی شاید 10 - 15 بار برات کتاب بخونم. تقریبا بعد از هر بازی کتاب برقراره اونهم (می می نی) و از بعد نمایشگاه (کلیله و دمنه ) هم بهش اضافه شده. هر نوع شعری رو دوست داری.
بعد از کتاب پازل ها رو دوست داری. الان دیگه می تونی جورچینی رو که برات تو 9 ماهگی خریدم کاملا بچینی. همه رو درست. همه حیوانات و میوه ها رو می شناسی. حتی خیلی سخت ها رو مثل جوجه تیغی.
البته بگم برای دونه دونه اینها کلی وقت گذاشتیم هر دو. همچین راحت هم نبوده.کلا سرگرم کردنت کار راحتی نیست.
چند روزیه که به لگوهات علاقه نشون می دی.
نقاشی رو هم خیلی دوست داری. البته بیشتر مداد شمعی ها رو.
عاشق حموم و آب بازی هستی گاهی می شه تو یک روز یه بار با من می ری حموم یکبارم با بابایی. عاشق دوش حمومی.
بیرون و پارک هم کار هر روزه است. شاید تا روزی سه بار هم می رسه.
دامنه لغاتت این ماه خیلی تغییر کرده و خیلی گسترده شده. تقریبا روزی یک کلمه رو می گی.
خوابیدن روزت الان یکبار شده اونهم 11 تا 1 یا 12 تا 2 و دیگه تا آخر شب بیداری. شب ها یکبار ساعت 3 بیدار می شی تا 4 تقریبا هشیاری و بعد خواب عمیق. کلا زود می خوابی بین 9 تا 10 و صبح ها همون 7 تا 8 بیداری. تازگی ها می یای تو بغلم بهم می چسبی و می خوابی. کیفییییییییییییی داره که نگو. تکونم نمی خوری از کنارم. شب ها هم از خواب بیدار می شی می گی ماما. ماما و منم بدو بدو می یام پیشت.
خوراکتم بهتر شده. با اینکه هنوز همون 4 دندون جلو رو داری ولی دیگه راحت گوشت رو می خوری. یعنی کمی می کوبم بهت می دم و دیگه چرخ نمی کنم. برنج و ماکارونی رو عاشقشی. صبحانه رو عالی می خوری البته گمونم چون تنوعش خیلی زیاده. کره و پنیر رو اونقدر دوست داری که شب هم بهت بدم به جای شام می خوری. متاسفانه چون دیگه تخم مرغ رو بین روز نمی خوری منتقل شده به صبحانه تا گرسنه باشی و راحت بخوری به صورت نیمرو همراه پنیر صبحانه که نرم باشه.پفیلا رو دیگه نمی خوری. عاشق ماهی هستی. کره رو خالی خالی می خوری. همبرگر رو هم خیلی دوست می داری.
اولین باری که موهاتو دم موشی بستم.
اولین باری که به خودت شکلات رو دادم خوری.
مامان دستام چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟
یه اتفاق عجیبی که این ماه افتاد استفراغ بی دلیل تو بود. طبق معمول نصف شب و چون بند نمی یومد بدو بدو رفتیم بیمارستان کودکان. خدا رو شکر با یه آمپول حل شد. ولی خوب 200 گرم وزنت کم شد. اینهم فردای اونروز که اصلا حوصله نداری و داری تو موبایل حسنی می بینی.
مهمونی خاله الهه و طبق معمول شماها خیلی خوب بودین
و بابایی از این حالت چند تا عکس گرفته که تو همشون شما تار افتادی. یعنی یه دقیقه آروم نمی شینی که. قررررررررررربونتون برم من.
یعنی ژستو داری!؟!
دالی موشه
خاله اون پشتا چیکار می کنی؟ آها یه ستاره چیدی داری مزه می کنی.
قرررررربونت
یعنی من عااااااشق این موهای بهم ریختتم. خنده زورکی به مامان
آماده شدی بریم 26 نمایشگاه کتاب تهران و اولین نمایشگاه کتاب شما.
البته با خاله الهه و روشا جون رفتیم.
اینهم مقداری از کتاب ها و پازل ها
بگم که مجموعه کلیله و دمنه خاله ستاره عالی بود. شعرهاش و تصاویرش و اینکه هم کتاب داره هم سی دی که نمی دونم شما چرا فقط کتابهاشو دوست داری.
پازل اشکال هندسی رو همون روز درست چیدی. یعنی من نمی دونم چرا خریدم؟
عاشقتم و این عشق هر روز بیشتر می شه
خدایا شکرت که منو لایق اینهمه محبت دونستی