ساینا گلیساینا گلی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آوای خدا

این روزها- اولین نمایشگاه کتاب

1392/2/22 12:17
نویسنده : سمیرا
482 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها خیلی خوبه. همه چیز روتین شده خدا رو شکر. خوابت. خوراکت و از همه مهمتر اینکه دستشویی داشته باشی قبلش خبر می دی. البته هنوز پروسه پوشک گیری شروع نشده گذاشتم بعد از مشاوره 18 ماهگی تا خدایی ناکرده کار اشتباهی نکنم یا وسطاش دلسرد نشم.

خیللللللللیییییییییییی کتاب می خونیم. یعنی می تونم بگم بهترین تفریحمون کتابه. یعنی خیلی ها. باور نمی کردم روزی شاید 10 - 15 بار برات کتاب بخونم. تقریبا بعد از هر بازی کتاب برقراره اونهم (می می نی) و از بعد نمایشگاه (کلیله و دمنه ) هم بهش اضافه شده. هر نوع شعری رو دوست داری.

بعد از کتاب پازل ها رو دوست داری. الان دیگه می تونی جورچینی رو که برات تو 9 ماهگی خریدم کاملا بچینی. همه رو درست. همه حیوانات و میوه ها رو می شناسی. حتی خیلی سخت ها رو مثل جوجه تیغی.

البته بگم برای دونه دونه اینها کلی وقت گذاشتیم هر دو. همچین راحت هم نبوده.کلا سرگرم کردنت کار راحتی نیست.

چند روزیه که به لگوهات علاقه نشون می دی.

نقاشی رو هم خیلی دوست داری. البته بیشتر مداد شمعی ها رو.

عاشق حموم و آب بازی هستی گاهی می شه تو یک روز یه بار با من می ری حموم یکبارم با بابایی. عاشق دوش حمومی.

بیرون و پارک هم کار هر روزه است. شاید تا روزی سه بار هم می رسه.

دامنه لغاتت این ماه خیلی تغییر کرده و خیلی گسترده شده. تقریبا روزی یک کلمه رو می گی.

خوابیدن روزت الان یکبار شده اونهم 11 تا 1 یا 12 تا 2 و دیگه تا آخر شب بیداری. شب ها یکبار ساعت 3 بیدار می شی تا 4 تقریبا هشیاری و بعد خواب عمیق. کلا زود می خوابی بین 9 تا 10 و صبح ها همون 7 تا 8 بیداری. تازگی ها می یای تو بغلم بهم می چسبی و می خوابی. کیفییییییییییییی داره که نگو. تکونم نمی خوری از کنارم. شب ها هم از خواب بیدار می شی می گی ماما. ماما و منم بدو بدو می یام پیشت.

خوراکتم بهتر شده. با اینکه هنوز همون 4 دندون جلو رو داری ولی دیگه راحت گوشت رو می خوری. یعنی کمی می کوبم بهت می دم و دیگه چرخ نمی کنم. برنج و ماکارونی رو عاشقشی. صبحانه رو عالی می خوری البته گمونم چون تنوعش خیلی زیاده. کره و پنیر رو اونقدر دوست داری که شب هم بهت بدم به جای شام می خوری. متاسفانه چون دیگه تخم مرغ رو بین روز نمی خوری منتقل شده به صبحانه تا گرسنه باشی و راحت بخوری به صورت نیمرو همراه پنیر صبحانه که نرم باشه.پفیلا رو دیگه نمی خوری.  عاشق ماهی هستی. کره رو خالی خالی می خوری. همبرگر رو هم خیلی دوست می داری.

 

اولین باری که موهاتو دم موشی بستم.

اولین باری که به خودت شکلات رو دادم خوری.

مامان دستام چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟

یه اتفاق عجیبی که این ماه افتاد استفراغ بی دلیل تو بود. طبق معمول نصف شب و چون بند نمی یومد بدو بدو رفتیم بیمارستان کودکان. خدا رو شکر با یه آمپول حل شد. ولی خوب 200 گرم وزنت کم شد. اینهم فردای اونروز که اصلا حوصله نداری و داری تو موبایل حسنی می بینی.

مهمونی خاله الهه و طبق معمول شماها خیلی خوب بودین

و بابایی از این حالت چند تا عکس گرفته که تو همشون شما تار افتادی. یعنی یه دقیقه آروم نمی شینی که. قررررررررررربونتون برم من.

یعنی ژستو داری!؟!

دالی موشه

خاله اون پشتا چیکار می کنی؟ آها یه ستاره چیدی داری مزه می کنی.

قرررررربونت

یعنی من عااااااشق این موهای بهم ریختتم. خنده زورکی به مامان

آماده شدی بریم 26 نمایشگاه کتاب تهران و اولین نمایشگاه کتاب شما.

البته با خاله الهه و روشا جون رفتیم.

 

اینهم مقداری از کتاب ها و پازل ها

بگم که مجموعه کلیله و دمنه خاله ستاره عالی بود. شعرهاش و تصاویرش و اینکه هم کتاب داره هم سی دی که نمی دونم شما چرا فقط کتابهاشو دوست داری.

پازل اشکال هندسی رو همون روز درست چیدی. یعنی من نمی دونم چرا خریدم؟

عاشقتم و این عشق هر روز بیشتر می شه

خدایا شکرت که منو لایق اینهمه محبت دونستی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

یاسی خاله هیلدا
21 اردیبهشت 92 16:24
قربونت برم نفس
چقدر موهای دوگوشی بهت میاد عزززیزم
خیلی جیگری عشفی
عاشق اون خنده ی زورکیتم خب
خاله نرگس هیلدا اصلا کتاب دوست نداره
نگااااش کن چه شکلاتی می خوره عشقم نووووش جونت چیگرم
بمیرم که تو اون عکست اینقدر بی حااااالی
همیشه به مهمونی و نی نی پارتی عشقم
نرگس جون عشقمو ببوس یه عالمه


خدانکنه خاله مهربونم
می بینی ترو خدا می گم بخند اینطوری می خنده. با اون موهاش
عزیزمه هیلدا جون. یاسی جونم کتاب های سری می می نی رو بگیر علاقمند می شه چه جور. البته ساینا تا دو ماه پیش هم زیاد نمی شست کتاب بخونم الان می شینه.
مرسی گلم. جاتون خالی بود خیلیییییییی.
ما هم شما رو یه عالمه می بوسیم. بووووووووووووووس
سارا (مامان درسا)
21 اردیبهشت 92 23:46
ای جون دلم ... هزار ماشالا خاله
نرگسی نمی گی دلمون واستون تنگ میشه خب خواهر
الهی بگردم خاله که استفراغ داشتی ... خدا رو شکر که بهتری
راستی نرگسی مگه قرار نبود با الهه برین نمایشگاه پس چی شد ...
منم پنج شنبه رفتم .... مبارکش باشه بازی ها و کتاب ها
راستی اون جورچینی که واسش گرفتی منم از همون نمایشگاه عین همون رو واسه درسایی گرفتم ... خیلی جالب بود ... حالا عکسش رو میذارم تو وبش ... بوسسسسسس


قربون نگاه قشنگت سارا جون.
چرا با الهه رفتیم ولی من دوربین نبردم عکسا رو الهه داره.
چه جالب ما هم پنجشنبه رفتیم.
خیلی اون جورچینه خوبه.
یه عالمه بووووووووووووووووووووووووووس
منا مامان الینا
22 اردیبهشت 92 12:41
سلام عزیز دلم
وای چقدر موی دو گوشی بهت میاد مموشی من چقدر ناناز شدی تو
شکلات خوشمزه بود عسیسم ؟همشو خوردی یا مالیدی به دستات؟

چقدر خوبه که اینقدر شبها زود میخوابی آفرین به تو دختر خوب


سلام خاله مهربووووووووونم
بله دیگه. بلاخره گذاشتم مامانم موهامو ببنده.
شکلات که نخوردم همه رو مالیدم به دستام و لبام. به من فقط بیسکوییتش رسید.
بووووووووووووووووووووووووووووووووووس
مامان آویسا
22 اردیبهشت 92 12:42
باهوش کوچولو چقده خرگوشی بهت میاد خانومم
آفرین خانوم کوچولو کتاب بخون که خیلی خوبه و خوش به حالت که رفتی نمایشگاه کتاب و برای خودت کتابای خوب خوب خریدی


ممنون عزیزم. همه نی نی ها باهوشن.
میسی خاله ای. جاتون خالی بود. بوووووووووووووووووس
مامان آرشیدا کوچولو
22 اردیبهشت 92 16:10
وای چه جیگمل دم موشی شده ساینا جونم این که خنده نیست اگه الان اونجا بودم گازش میگرفتم باید به این مامان صبور احسنت گفت که تمام توانایی های عشقم برمیگرده به ایشون باید قدردان این مامان های مهربون بود عاشقتم نرگس جون فعالم


قرربون خاله مهربون.
وای نه ترو خدا گازم نگیر.
وای زهره جون چقده ازم تعریف کردی. اینطورا هم نیست خواهر. مرسی عزیزم. شما که فعالتری ماشاله. روی ماهتونو می بوسم.
خاله مینا
23 اردیبهشت 92 0:46
جون...دلم برات تنگ شده با اون موهای خوشگلت...منم خیلی دلم می خواست رادینو ببرم نمایشگاه ولی خوب رادین هنوز کوچکولوئه...شما دیگه خانوم شدی ...خوش به حالت با این مامان مهربون و با حوصلت...ایشالا سال دیگه ما هم باهاتون میایم نمایشگاه..می بوسمت...دلم براتون خیلی تنگ شده...ایشالا ببینیمتون زودی...




سلام خاله مینا. ما هم دلمون کلی تنگیده براتون. انشاله . نمایشگاه خوب بود. جاتون خالی. انشاله . بوووووووووووووووووووووووووووس برای خاله جون، رادین جون و عمو جون


نسیم-مامان آرتین
23 اردیبهشت 92 10:48
ای جون دلم 1000تا آفرین داره این دخمل باهوش ما


ممنون خاله نسیم . بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
الناز مامان بنیا
26 اردیبهشت 92 9:26
دخترم چه ناز ههههه قربونت


بووووووووووووس
فاطمه مامان آیلین
28 اردیبهشت 92 17:56
چقد خوبه که کتاب زیاد میخونی خاله ! و خدا رو شکر که همه چی سر جاشه ...خواب و خوراک بچه ها که مرتبه اعصابیت ما مامانا هم مرتبه بوووس واسه پرنسس کوچولوی خاله راستی چقد دوس داشتم امسال بیام نمایشگاه کتاب ایشالا سال دیگه میایم با شما هم قرار وبلاگی میذاریم


خیلی خوبه. به شرط اینکه صدای مامانش نگیره. یک هفته ای می شه که براش کتاب کم می خونم کلی غر می زنه. واقعا خدا رو شکر. البته منم دیگه زیاد سخت نمی گیرم.
انشاله چقدر خوب می شه شما هم بیاین. خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمتون. می بوسمتون یه عالمه
فاطمه مامان آیلین
28 اردیبهشت 92 17:59
راستی منم برم کتابهای می می نی رو واسه دخملی بگیرم فکر کنم خیلی خوشش بیاد ... یه چیز دیگه !!نکنه شما هم مثل من شیر تاریخ گذشته دادین به خورد عشقم که استفراغ کرده بچه ؟


حتما فاطمه جون بگیر. خیلی جالبه. من با همون کتابها به ساینا غذا هم می دم. موثره.
ما یکبار شیر تاریخ گذشته دادیم ولی خدا رو شکر طوری نشد. بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس
فرشته ام "امیرحسین"
29 اردیبهشت 92 0:00
سلام به به توی مدتی که ما نبودیم و شما هم سراغی از ما نگرفتید حسابی ساینا جون بزرگتر و نازتر شده آفرین به مامان و ساینا که اینقدر کتاب میخونن


سلام مریم جون. شما کم پیدایی عزیزم. مرسی. وای نگو کتاب. بوووووووووووووووووووووس
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
29 اردیبهشت 92 2:12
ای جان قربونت برم خاله جون با اون مدل موهات.
یاد اون روز به خیر خیلی خوش گذشت.فقط معذرت بابت کالسکه ساینا جونم.ما گذاشتیم دوتا کالسکه ها نو بمونه
ببخشید دیر اومدم همش درگیر مهمونی بودم خونه خودمون پیدام نمیکردی.


خدانکنه خاله مهربونم.
خیلی خوش گذشت البته. ای وای الهه جون نگفتی خسیسی ها پس کالسکه ها رو گذاشته بودی نو بمونه.
نه باب ااین چه حرفیه ما که در جریانیم. بووووووووووووووووووووووووووس برای روشا گلی و مامان الهه
فاطمه (مامان آیلین)
29 اردیبهشت 92 13:10
داشتم ساینا رو به آیلین معرفی میکردم و میگفتم : آیلین ساینا آیلین هم اول چند بار گفت : ساااا بعد یهکم بهترش کرد : سادااااا


ای جانم چه کار جالبی منم همین کا رو کردم. ساینا می گفت : آیلی. عشقمی عزیزم. روی ماهتو از دور می بوسم.
مامان ترنم کوچولو
22 خرداد 92 9:28
خوش بحالتون تونستین برین جای من خالی یعنی من عاشق نمایشگاه کتابم مخصوصا قسمت کودک


جاتون خالی خاله شبنم. البته اونقدر شلوغ بود. انشاله سال دیگه. بووووووووووس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای خدا می باشد