ساینا گلیساینا گلی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آوای خدا

18 ماهگی و واکسن

1392/3/1 13:54
نویسنده : سمیرا
998 بازدید
اشتراک گذاری

یک سال و نیم تمام

کارهایی که تو این ماه یاد گرفتی :

  • 29 فروردین من: یک تو: دو من: سه من: چهار تو: پَن من:شش تو:هَف تو:هَش تو:نُه تو:دَه اولین سه چرخه
  • 31 فروردین اولین جمله بِدِ من ، خوشگل مامان کیه: من ، عسل مامان کیه؟ من
  • 2 اردیبهشت مهمونی خاله سمیه
  • 3 اردیبهشت اولین صندلی ماشین
  • 5 اردیبهشت بلاخره گفتی مامان هوراااااااااااااااااااااااااااا
  • 7 اردیبهشت شروع پروژه بله به جای هوم
  • 8 اردیبهشت برای اولین بار بادمجون خوردی که زیاد دوست نداشتی و شیرتوت فرنگی که کلی دوست داشتی. شکلات رو دادم خودت خوردی.
  • 9 اردیبهشت اولین باری که بلدرچین خوردی
  • 11 اردیبهشت یادگرفتی از مبل ها و میز وسط بری بالا
  • 19 اردیبهشت نمایشگاه کتاب - ساینا سیر شدی؟ بَلَه دیگه نمی خوری؟ نه
  • 25 اردیبهشت اولین باری که گفتی تا تا عبادی
  • 26 اردیبهشت اولین بار رفتی تو سوپر کلی کیک خریدیم. یاد گرفتی آدامس رو می جوی اما قورتش می دی.
  • 27 اردیبهشت خواستم امتحان کنم پاهاتو لاک بزنم نزاشتی
  • 28 اردیبهشت برای اولین بار خودت رفتی روی تشک و خوابیدی.
  • 29 اردیبهشت 18 ماهگیت مبارک نفسم

عاشق توپ بازی هستی مخصوصا با بابایی.

کورن فلکس رو خشک دوست داری

البته یه توضیحی بدم بعضی از کلمه ها رو فقط یکبار می گی.

کلمه هایی که می گی:

بِدِ

بیا

بدو

داغ

ماهی= ما

ماه

آقا

ماما

باز

نازِ= نازی

آدا= آدامس عاشقشی

طوطی

اطّو= اطو

لالا

مامابُزُگ= مامان بزرگ

افتاد

جغد

جوج تیغ = جوجه تیغی

بَد = بعد

ماس= ماست

گازی= گاز گرفتن

دوپ = توپ

سبز= سَب

ممنو= ممنون

مِسی= مرسی

و اما امروز واکسن داشتی. من برعکس دفعه های پیش که کلا استرس نداشتم اینبار از بس رفتم به وبلاگ های مختلف سر زدم استرس گرفتم. خدا رو شکر راحت بود و به پات نزدن. به دوتا دستت زدن و گفت دست چپت درد داره.

الان که ساعت تقریبا 3 بعدازظهره 5 ساعتی از واکسن می گذره و شما خوبی و خوابیدی.  البته یه شیاف 125 برات گذاشتم. تا ببینیم چی می شه.

خب الان ساعت 11:30 شبه. طبق گفته خاله الهه از حدودهای 6-7 درد و تب شروع شد. تازه من یه شیاف ساعت 2 گذاشته بودم. دو باره 7 هم شیاف گذاشتم. ولی درد داشتی مخصوصا دست چپت که کلا بالا نگه می داشتی انگاری گچ گرفتیم. هیچی نخوردی جز شیر. تازه آخر شب اونرو هم نمی خوردی. دستمون خدایی نکرده از کنار دستت رد می شد جیغت می رفت آسمون. بمیرم برات. بابایی و من دلمون کباب شده بود. الهی بمیرم برای دل مادرهایی که بچه هاشون جلوی چشماشون مریضن چه دردی می کشن. ما طاقت یک شب رو به زور داریم. همه اش به یاد الینا جونم و آنیتا بودم.

ساعت 11 هم دوباره شیاف گذاشتیم و بلافاصله خوابیدی. حالا خدا به خیرکنه تا صبح.

ساعت 8:45 صبح 30/2/92 ، تازه از بیمارستان کودکان اومدیم. نمی دونم این ویروس چیه هر از چند گاهی می یاد سراغت و استفراغ..... اما ایندفعه پشت هم نبود. هر سه ساعت یکبار که صبح تبدیل شد به صفرا. بمیرم برات. اونقدر می ترسیدی که نگو. 2 سی سی آمپول متوکلورپروپامید زدیم. الانم خوابیدی. دیشب رو کلا بیدار بودی. فقط هم بغل من.

ساعت 8:45 شبه هنوزم تب داری ولی دیگه شیاف نزاشتیم. استامینوفن خوراکی دادم 20 قطره. تب هم نداشته باشی درد داری زیاد. دستتو هنوز بالا می گیری. دست چپت از قسمت واکسن تا آرنج لکه های قرمز ایجاد شده. نمی دونم چیه ؟ گمونم از اثرات واکسنه.

31/2/92 صبح هنوز دستتو بالا می گرفتی و درد می کرد. شبش هم درد اشتی چون زیاد بیدار می شدی. اما طرفهای عصر خوب شد. لکه های قرمز هم رفتن. خدا رو صد هزار مرتبه شکر تا 6 سالگی دیگه واکسن نداریم.

آماده شدی بریم چکاپ 18 ماهگی پیش دکتر فلاحی.

تو ماشین خوابیدی و دکتر نتونست قد و وزنت رو بگیره.

اولین باری که موهاتو تکی بستم

اونهم که تو دستته کرم لب بنده می باشد که الان صاحبش شمایی.

تاپ جدید که عید گرفتیم

آماده دَدَ

صبح 29 اردیبهشت که می رفتیم واکسن بزنیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

پویا تم
29 اردیبهشت 92 15:59
سلام دوست عزیز برای طراحی تم تولد و جشن دندونی و تقویم برای کوچولوهای نازتون در خدمتیم از طرح های ما دیدن فرمایید به ازای هر تم یک تقویم 12 ماهه با 5 عکس کودکتون هدیه بگیرید برای گیف تولد منتظرتونیم با نظر گذاشتن در وبلاگ آدرس وبلاگتون رو هم بگذارید http://pooyasm.blogfa.com
فاطمه مامان آیلین
29 اردیبهشت 92 16:20
وای منم استرس گرفتم ایشالا از این مرحله به راحتی رد شین منم همش دارم در مورد واکسن 18 ماهگی مطلب می خونم و هی استرسم بیشتر میشه راستی مگه میشه هر دو رو به دستش بزنن همه جا به پا میزنن ؟


استرس که نگیر کلا. به نظرم به هیج جا سر نزن فاطمه جون. مثل همه واکسن هاست فقط چون بزرگترن سخت تره.
منم شنیده بودم به دوتا پا یا یک دست و یک پا می زنن. مال ما مدل جدید بود. بوووووووووووووووس به روی ماه فاطمه جونم و عشق خوشگلم
یاسمن مامان رادین
29 اردیبهشت 92 20:33
خدا رو شکر که خوب بوده


ممنون یاسمن جون. بوووووووووووس
یاسی خاله هیلدا
29 اردیبهشت 92 20:46
18 ماهگیت مبارک عشقم
الهی که جای واکسنت درد نگیره
امروز همش یادت بودم میگفتم ساینا امروز واکسن 18 ماهگیشه سخته خدا کنه عشقم دردش نیاد
خاله جون ببوسش یه عالمه هم مواظبش باش عشقمووو


ممنون خاله مهربووونم
درد گرفت چه دردی.
مرسی مهربونم. منم دیروز همه اش به یاد هیلدا بودم. اصلا یه تلپاتی بین این دو تا هست.
چشممممممممممممممممممممممم. بووووووووووووس به روی ماهتون
مامان آرشیدا کوچولو
30 اردیبهشت 92 0:36
فینقیلی کوشولوی من 18 ماهگی قشنگت مبارک
آخی عشق من تب کرده آرشیدا که داخل پاش بود تا چند روز اصلا راه نمیتونست بره خوب میشه عشقم ناراحت نباش


مرسی زهره جونم.
آخه این دخملی ما زود زود مریض می شه.
بووووووووووووس به روی ماهتون
نسیم-مامان آرتین
30 اردیبهشت 92 8:57
گلم 18 ماهگیت مبارک
وای چه جالب واکسن 18 ماهگی رو به دست زدن همه به پا میزنن و طفلک بچه ها چقدر هم اذیت میشن


ممنون خاله نسیم مهربوووووون. به نظرم دست راحت تر بود. حداقل به خاطر درد راه نرفتن شکایتی نداشت. وای خیلی. می بوسمتون
منا مامان الینا
30 اردیبهشت 92 12:47
وای عزیز دلم قلبونش فرشته کوچولوم چطور شده؟ بهتره الان نرگس جون
اتفاقا منم دیشب یاد ساینا جونم بودم و با خودم میگفتم خانوم کوچولومون 18 ماهش شده دیگه

نرگسی شاید نباید تو دستش میزدن اگه تو پاش بود بهتر نبود

این استفراغشم اگه اهواز بودین میگفتم حتما از خاک و هوای آلودس که هر روز صبح الینا را میبرم بیرون هوای دم صبحمون غبار آلوده ! اما اونجا که فکر نکنم هوا خاک باشه ؟؟؟


قربونت برم منا جون. دل به دل راه داره. یعنی من از فکرت بیرون نمی اومدم. چقدر سختی کشیدی عزیزم.
نمی دونم. نمی شه به این بهداشتی ها بگی کجا بزنن. ماشاله خودشون یه پا واردن . می دونی که! حرف نمی شه بهشون زد.
واله ما مرکز شهر تهرانیم اینجا هوا آلوده که هست. روبرومون هم یه پارکه.
می بوسمتون
سارا (مامان درسا)
30 اردیبهشت 92 16:01
18 ماهگیت مبارک خاله
وای نرگس جونم از الان استرس گرفتم خواهر .... انقدر اذیت میشن واسه واکسن یعنی
بمیرم که ساینا جونم انقدر اذیت شده ... چقدر خودت گناه داشتی عزیزم .... نازی .... الان خوبه دیگه خدا رو شکر
بیا و از حالش واسم بنویس ...
ببوس نازنینمو


ممنون خاله جون.
استرس نداره سارا جونم. می گذره. ولی ساینا ویروس هم گرفت این وسطه که خیلی بد شد. فکر کنم از خودم گرفت چون یک هفته ای بود مریض بودم.می بوسمتون.
فاطمه (مامان آیلین)
31 اردیبهشت 92 11:34
الهی فداش بشم بچه ام این وسط این ویروس رو دیگه کجای دلم بذارم ایشالا زود زود زود خوب شه دختر نازنینم الهی قربونش برم عزیز دلم مامانش واقعا می دونم الان چه حالی داری هر دوتونو میبوسم .


خدانکنه مهربونم. خیلی بد بود فاطمه جون. گمونم از خودم گرفته بود. البته من سرماخورده بودم. منم می بوسمتون. بووووووووووووووووووووووس
منا مامان الینا
31 اردیبهشت 92 12:40
نرگس جونم ساینا بهتر شده؟
دیگه دستش درد که نمیکنه دخترم؟

راستی یه ختم قران گذاشتیم اگه دوست داشتی بیا شرکت کن


بهتره. دستش هنوز درد می کنه. ممنون عزیزم به فکرمونی.
چشمممممممممممم. بوووووووووووس
شبنم
31 اردیبهشت 92 23:42
خصوصی


قبلا نتونسته بودم وارد بشم. اما امشب شد. بوووووووووس
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
1 خرداد 92 0:02
با سلام خداییش از بس زود اومدم نمیدونم از کجا شروع کنم.البته چون تلفنی در جریان بودم نگران نبودیم.
خدا رو شکر که هر چی بود گذشت به قول خودت نرگس جونم تا 6 سالگی راحت شدیم.
قربون ساینا جونم با این دایره المعارفش خیلی داره قطور میشه.
خواهر میبینم که مامان شدی مبارک باشه
ایشالا که ساینا جونم به زودی دستش خوب بشه.


سلاممممممممممم خاله الهه جوووووووووون
شما که همیشه ما رو شرمنده می کنید.
خدا رو شکر. یعنی یادم رفته بود بی خوابی شب چیه دوباره یادآوری شد.
بله دیگه. گفتی تو این سن هر روز یک کلمه یاد می گیرن.
یعنی ماما می گه بیا و ببین. نصفه شب ها هم از خواب بیدار می شه اول می گه ماما
خوب شده دیگه. ممنون از محبتت. بوووووووووووووووووووووووس
نسیم-مامان آرتین
1 خرداد 92 8:53
گلم رمز رو براتون تلگراف کردم


ممنون عزیزم. بوووووووووووووووس
خاله مینا
5 خرداد 92 12:05
18 ماهگیت مبارک جیگر خاله...آخ بمیرم برات که اینقدر اذیت شدی...امان از این واکسنا...خدا رو شکر مال شما آخریش بود حالا ...چقدر بزرگ و خانوم شدی شما...عسکا رو می بینم دلم براتون تنگ میشه...کاش راهمون نزدیک بود زود زود همدیگه رو می دیدیم..مواظب خودت باش جیگری..ایشالا دیگه مریض نشی..


ممنون خاله مینا. وای نمی دونی چقدر بد بود. خوبه حالا بیمارستان نزدیکمونه وگرنه من می مردم. ما هم دلمون کلی تنگ شده. انشاله.
خاله جون نظرهای ما رو تایید نمی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟
بووووووووووووووووووووووووووووووووس
مریم
5 خرداد 92 20:03
سلام ماشالله چه دختر ماهی دارید خدا نگه اش داره دختر منم یک روز از دختر شما کوچکتره منم تازه واکسن هجده رو زدم منم حس شما رو داشتم رشد قد ووزن گلتون خوبه دختر من غذا نمی خوره خیلی لاغره نگرانم گلتونو ببوسین


سلام
ممنون. همه نی نی ها نازن. خدا دختر شما رو هم حفظ کنه.
دختر من شیر نمی خوره. منم سخت نمی گیرم زیاد البته. البته اونهم کمی کم داره ولی نسبت به قدش خوبه خدا رو شکر.
خاله مینا
5 خرداد 92 23:10
عزیزم باید ببخشی..من کلا هنوز هم به وبلاگ وارد نشدم...نمی دونستم باید تایید کنم...خلاصه ببخشید...آخرین نظرت رو هم اشتباهیاک کردم


وای نه عزیزم. دشمنت شرمنده. می یام دوباره. یه عالمه بوووووووووووووووووووووووووووووووووس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای خدا می باشد