25 ماهگی عشقمممممممممممم
مدت زیادیه که درست و حسابی ننوشتم. خدا رو شکر کارها رو غلطتک افتاده و من و تو روزهای فرد می ریم مطب. تو خیلی دوست داری مخصوصا خاله هایی رو که اونجا هستن. خاله مژگان رو هم از همه بیشتر
خلاصه سرکارهم که می رم شما می یای البته شکایتی نیست ها چون خانم صمدیان تاکید کرد شما تا 3 سالگی مهد نری. اتفاقا خیلی خوشحالم تو باهام می یای. فقط می ترسم بهت سخت بگذره. البته بگم اون ساعت مهدی هم باز نیست وگرنه شاید وسوسه می شدم بذارمت مهد
حرف زدنت دیگه کاملا مثل آدم بزرگا شده.
چند روز پیش عمو پرسید خانواده خوبن؟ گفتی: خدا رو شکر
یکبار سر صبح ساعت 5 بود اومدی تو اتاق ما می گی من بیدارم شماها خوابیدین
پشت تلفن با همه حرف نمی زنی فقط وقتی دلت بخواد گوشی رو می گیری و حف می زنی. گزینه های انتخابی تو هم خاله اللهس . مامان بزگه. مامان جونه . باباس . خاله میناس
تو عکس همه بچه ها عکس رادین رو دوست داری ببینی.
حموم که می ریم دیگه وان رو پر نمی کنیم می گی دوشو باز بکن(با قاطعیت البته)
خودت سرتو می شوری. عاشق صابون های جامدی. باهاش رو دیوار کف می کشی.
تازگی ها به شخصیت کیتی علاقمند شدی و بهش می گی کَتی
بلدی تا 14 رو به راحتی و تا 20 رو دست و پاشکسته بشماری. شمردن یکی از بازی های مورد علاقته
رنگ ها رو تقریبا می شناسی. قهوه ای، قرمز، آبی، سیز، زرد، گل بهی، نارنجی، سفید
یعنی من عاشق اعتماد به نفستم از میون دو تا مثلا میوه بزرگترو انتخاب می کنی.
قلدری می کنی زیاد و ما هم می گیم امر امر شماست سلطانم
خیلی مهربونی و چقدر دنیای شماها زیباست که به راحتی و در عرض چند ثانیه همه چیز رو از یاد می بری و دوباره دوست می شی. و وقتایی که من مخصوصا بی دلیل دعوات کردم خیلی شرمنده می شم
برف رو خیلی دوست داری و وقتی می بینی کلیییییی هیجان زده می شی حتی از پشت پنجره
هیچی تو خونه از دستت در اما ننیست مرتب جای همه چیزا رو عوض می کنم و امان از وقتی که می خوام برم بیرون گاهی تا یکساعت مجبور می شم دنبالشون بگردم.
خواب شبت همچنان مسئله اصلی منه. ظهرها رو بهتر شدی اما شب ها هچنان تا صبح چند باری بیداریم و فقط مامان می خوای و ... نمی دونم چی کار کنم البته ندیدن تی وی تاثیر داشته از 8 بار بیداری به 4 بار کاهش پیدا کرده ولی خوب یک تیکه نمیخوابی و حداقل در بهترین شرایط 3 بار رو بیداری.
کلا تی وی رو خاموش کردیم این روزها و به ندرت روشن می شه شاید در 24 ساعت 1 ساعت. خیلی خوبه می بینم کاملا تو خلاقیتت تاثیر داشته.
به توصیه مشاورت شروع زبان انگلیسی رو حداقل تا یکسال آینده شروع نمی کنیم .
اینبار که رفتیم پایش رشد کلی اونجا بودیم و کلی مطالب خوب خوب یاد گرفتیم که البته چون شما بزرگ شدی بیشتر مطالب اختصاصیه خودته که برات تو دفترت ثبت کردم.
مهد رو خیلی دوست داری و وقتی از جلوی مهدکودک رد می شیم می گی اینجا مهدکودکه و دوست داری بری تو
الان یک هفته بیشتره که مریضی. آنفولانزا گرفتی. تقریبا بیچاره شدم. از تب و بیست تا شیاف تا بی میلیت به غذا و سرفه های وحشتناکت که اونقدر ادامه دار شده بود مجبور شدیم آمپول دگزا بزنیم. خدا رو شکر الان بعد 10 روز بهتری ولی فقط بهتری نه خوب. دلم برای شیطونیات تنگ شده. اونقدر ضعیف شدی که نگوووووووو. دوستت دارم عشقم. نمی دونی چی کشیدم تو این 10 روز . من و پدر هم مریض بودیم. تب و لرز و بی حالی. انشاله انشاله هیچ بچه ای نگیره.
راستی این آدرس وبلاگ جدیدمه و تاپیک هایی که توشون پاسخگو هستم.