بوی سه سالگی
35 ماهگی
روایت تصویری
34 ماهگی
1000 روزه شدی نازنینم
عشق کوچولوی من شما 33 ماهه شدی و عددهای عمرت از سه رقمی ، چهار رقمی شد تصمیم داشتم برات یک جشن کوچولو بگیرم که نشد... خبر خوب این که ما برگشتیم تهران. تجربه یکسال دوری از جایی که توش به دنیا اومدی و بزرگ شدی جالب بود و البته بسیار متفاوت تو اینجا رو بیشتر دوست داری. چون پارک نزدیکمونه و حسابی دوست پیدا کردی و هر روز می ری بازی. شما هر ماه بزرگتر می شی. بیشتر اینو می شه از حرفات فهمید. دیگه موقع بالا و پایین رفتن از پله ها دستت رو به نرده نمی گیری و کاملا مستقل بالا و پایین می ری. البته قبلا هم چند باری این کا رو می کردی اما وسط پله ها خسته می شدی و نرده ها رو می گرفتی ولی الان دیگه نه. شب ها مدت هاست تا صبح راحت می...
دفتری دیگر بسته شد
قلم را یارای نوشتن نیست و اشک است که می غلتد بر روی گونه هایم تا شاید مرحمی باشد بر دلتنگی های من. بر دلتنگی های مادری که رفت. مادری که برایش غیر ممکنی نبود. و تو که همه اش ازم می پرسی مامان چرا گریه می کنی؟ چیزی شده؟ و من هیچ جوری نمی تونم برات توضیح بدم که مامان جون دیگه نیست. مامان جون که عاشق شما بود. همیشه می گفت ساینا جان می دونی من چقدر دوستت دارم؟ مامان جون که همیشه با همه خستگی هر چی که شما بهش می گفتی انجام می داد. کلی برات وقت می ذاشت داستان تعریف می کرد و کافی بود تو بگی یک چیزی می خوای. امکان نداشت بگه نه اینقدر این روزها تند گذشت . اینقدر زود گذشت که باورم نیست الان دقیقا 8 روزه که مامان جون از پیشمون رفته. و الان نمی دون...