27 ماهگیت با تاخیر مبارک عشقم
اینقدر تند تند داری بزرگ و خانم می شی که باورش برای خودم سخته
اون دختر کوچولویی که تا چند وقت پیش نه درست راه می رفت و نه حرف می زد الان تبدیل شده به یک هم صحبت شیرین و دوست داشتنی.
خیلی خیلی باهات راحتم در همه چیز . البته لج بازی های مخصوص سن خودت رو داری ولی در کل مثل فرشته هایی .تو خوبی ماه ه ه ه. خیلی شرایط رو درک می کنی .من و پدر رو و حرفامون رو
بیشتر از قبل بهانه پدر رو می گیری و باهاش خیلی دوستی و من عاشق این دوستی های پدر و دختری هستم.
تازگی ها تو خونه تلفن رو شما جواب می دی و به همه می گی: سلام. چطوری؟ خوبی؟ و تند تند هم جواب سوالاتشون رو می دی
زود متوجه می شی من با کی حرف می زنم و مثلا می گی می خوام با مامان بزرگ حف بزنم یا با خاله الهه حف بزنم
به گوشی های موبایل کاملا تسلط داری و می تونی به راحتی فولدر عکس ها یا فیلم ها رو بیاری و حتی گوشی پدر رو با اون رمزهای عجیب غریب باز می کنی.
همه اسباب بازی ها و لباسهات رو با اسم می گی کی برات خریده
گاهی می گی: من این لباسو تازه خریدم. قشنگه؟ یا در مورد اسباب بازی اینو می گی
جدیدا تو خرید کلا آزادانه رفتار می کنی. مرتب برای خودت کتاب و اسباب بازی انتخاب می کنی و ما هم باید حتما بخریم
یک چیز جالب اینه که چیزی از یادت نمی ره. حتی اگه بهت چند روز پیش گفته باشم می ریم پارک باید حتما ببرمت.
کاملا به توالت رفتن مسلط شدی و خودت می ری و می یای
تقریبا همه غذاها رو دوست داری و خدا رو صد هزار مرتبه شکر که خوش غذایی و الان به راحتی درخواست غذا می دی و نوعشم تعیین می کنی. حتی در مورد ویتامین ها هم به همین صورته و خودت می خوای بخوری.
آبمیوه یکی از مواردی بود که دوست نداشتی ولی حالا هم خودت آب پرتقال می گیری و هم نوش جان می کنی
هر کی از حموم می یاد می گی : عافیت باشه
غذا که می خوریم می گی: نوش جونت . گوارای وجودت
تنها موردی که الان هنوز کمی باهاش درگیریم لباس پوشیدن تو برای بیرون رفتنه که اصلا همکاری نمی کنی. و می گی نمی یام. عاضق بدو بدو تو خیابون. پارک . شهر بازی هستنی ولی نمی دونم چرا لباس نمی پوشی بریم.
کلا عشقی و من روزی هزارن بار خدا رو به خاطر داشتن همچین فرشته نازنینی شکر می کنم.
ممنون خدا جونم که منو لایق دونستی