ساینا گلیساینا گلی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

آوای خدا

30 ماهه شدی رنگین کمونم

1393/3/1 7:26
نویسنده : سمیرا
349 بازدید
اشتراک گذاری

30 ماه ........

اینهمه بزرگ شدی یعنی خوب که فکر می کنم این 30 ماه چطوری گذشت ؟ کامل حرف می زنی و تازگی ها هم وابستگیت به من خیلی خیلی زیاد شده

به آشپزخونه می گی آشکاوزخونه خیلی بامزه و فکر کنم این تنها کلمه ای است که اینطوری می گی بقیه رو درست می گی.

منو می بوسی و مرتب می گی مامان می خوام نازت کنم. دارم بوست می کنم. کلا دختر لمسی هستی. مرتب تو بغل من وول می خوری. اعتراض هم که وارد نیست. شب ها من تبدیل می شم به تشک بازی و شما روی من شیرجه می زنی و بپر بپر می کنی.

دیروز دستتو می زدی تو کاسه ماست و می زدی روی فرش و وقتی میگفتم چرا اینکارو می کنی می گفتی: حقمه

صبحها بیدار می شی می گی بابا کجاست؟ چرا رفته سر کار؟ با با نره سر کار. تو راهه داره می یاد خونه

این ماه دیگه آخرین دندونهات که نیش های پایین باشن جوونه زدن

غذاخوردنت فوق العاده شده و وزن گیری و قدتم نسبت به قبل بسیار خوب شده. یک سال و نیم طول کشید تا برسیم به این وضعیت سبز و منحنی رشدی که توش بودی ولی واقعا وقتی دو هفته پیش وزنت کردم و قدت رو اندازه گرفتم خستگی از تنم در رفت.

یکروزم رفتی رستوران برای خودت سیب زمینی سفارش دادی حالا خوبه ما اصلابرات نمی گیریم و البته با سس مایونز برای اولین بار نوش جان کردید. دسر آخر شب بود چون شام مفصل خورده بودی.

مامان ژاله یک هاپو خوشگل آورده البته برای شما که فعلا داره تربیتش می کنه تا بزرگتر بشه و بعد بیاد پیش تو . البته این در صورتی است که شما هم دوست داشته باشی. فعلا خیلی کوچیکه و اولین بار که دیدیش داشتی مثل توپ باهاش بازی می کردی. از من می پرسیدی مامان جسیکا می تونه بدو بدو کنه؟ می تونه توپ بازی کنه؟

تلفن رو بر می داری و همونطور که من با مریض ها تلفنی حرف می زنم تو هم همونطوری حرف می زنی . چند روز پیش هم داشتی با ملیس دختر رضا حرف می زدی می گفتی ملیس چطوری خوبی؟ چرا از مدرسه فرار کردی؟ (سریال دیلا خانم)

یک وقتایی خیلی سوال می پرسی یعنی قیافه من این شکلی استخسته یعنی یک سوال بارها که چه عرض کنم هزاران بار تکرار می شه  بنده هم پاسخگو هستم.

قرار شده دیگه هیچ اجباری در لباس پوشیدن و شونه کردن موها نباشه بنابراین گاها شما کاملا ژولی پولی و با لباس تو خونه و رنگ هایی کاملا ناهماهنگ بیرون می ری و وقتی هم می پرسم ساینا خوبی می خوای لباساتو عوض کنم می گی نه من خیلی خوشگلم عاشق این اعتماد به نفستم

مدتی بود ما دوربین رو از دست شما قایم می کردیم تو کمد چون بد جور باهاش بازی می کردی و همه اش فیلم و عکس می خواستی ببینی. می گفتم بابا برده تعمیرگاه و دوربین خونه نیست .تا اینکه یک شب آوردم ازت عکس بگیرم. خوب فیلم دوربین به قول خودت که دیدی گفتی ببرش تعمیرگاه و بذارش تو کمد. قیافه من و پدرتعجب

الان دیگه برای همه توضیح می دی ما تا یکماه پیش کجا رفته بودیم. از همه می پرسی امروز کجا رفته بودی؟ دیروز کجا رفته بودی؟

هر روز می ری تو بالکن و همه اش منو فراخوان می کنی و می گی تو هم بیا اگر هم نیام به بهانه های مختلف منو از جا بلند می کنی.

قبلا تو مطب سرگرم می شدی ولی الان اصلا اجازه نمی دی با مریض باشم. چند روز پیش گریه و زاری راه انداختی و از پیش عمو یاشا اومدی تو اتاق و وسط مشاوره. یعنی من باید تمام خونسردیم رو حفظ کنم . تهران هم همین وضعیته و سه شنبه که رفته بودیم با نی نی وسط اتاق توپ بازی می کردی و منم مشغول بودم با کارم. فکر کن وسطشم شیر و کیک می خواستی و دستشویی ...

ساعت هایی که من می رم سرکار هیچ مهدی باز نیست. نمیتونم پرستار هم بگیرم که هم کرج باشه هم تهران خلاصه برنامه ای دارم با تو. البته خیالم راحته با منی به تو هم خوش می گذره. مخصوصا تهران مثل مهد می مونه پر از اسباب بازی است.

....

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان آویسا
23 خرداد 93 8:57
خوشگلك خاله چرا اينقدر كم پيدا شدي خانوم
سمیرا
پاسخ
خاله جون مامانی می گه وقت ندالم. دلوغ می گه ها. همه اش پای این کامپیوتره
مامان اهورا (نرگس)
31 خرداد 93 11:25
30 ماهگی مبارک...
سمیرا
پاسخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای خدا می باشد