ساینا گلیساینا گلی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آوای خدا

روزشمار زندگی ماه پانزدهم

30 بهمن برای اولین بار از پله های سرسره پارک رفتی بالا.البته با کمک مامان. برای موبایل پیامک می یاد می گی (بوو) یعنی یه خبری هست بدو جواب بده. هیچ خبری نیست مادر همه تبلیغاتیه. 31 بهمن با دستمال کاغذی دهنتو پاک می کنی. 3 بهمن دو تا دندونهای بالایی با هم نیش زدن 4 بهمن رفتیم تولد درسا جون 5 بهمن می گی (نیس) یعنی نیست. 8 بهمن اسکن هسته ای مهر برای کلیه خدا نصیب نکنه. رفتیم پیش عمو سعید. 10 بهمن اولین کفشهای عشقم رو خریدیم. اولین بار رفتیم پاساژ فاطمی 12 بهمن سبد خرید رو هل می دی آخه قد شماست؟ 13 بهمن بالاخره خاله الهه جون اومد خونمون. خیلی خوش گذشت. 14 بهمن پیشی ها صدا می کنن می گی (مَ مَ) و با انگشت نشون می دی. 16 بهمن ب...
7 اسفند 1391

عکس های پانزده ماهگی

این روزها اصلا وقت نمی کنم بیام نت. عشقم اصلا نمی زاره یک ثانیه پای کامپیوتر باشم. اونقدر اعتراض می کنه که پشیمون می شم. می خواد بیاد روی صندلی البته خودش و کامپیوتر بازی کنه. این شد که ما کلا صندلی کامپیوتر رو بردیم بیرون و به ندرت کامپیوتر رو روشن می کنم . البته این حقشه که مامانش همیشه کنارش باشه و من کاملا به خواسته عشقم احترام می زارم. عکسای این ماه بیشتر شکار لحظه هاست. عاشق اینی که یه چیزی پیدا کنی ازش بری بالا. اونطرف خط کیه مادر؟؟؟؟؟؟؟ اینجا داری حواس ما رو از خودت پرت می کنی. کاملا معلومه قربووووووووووووووووون خنده هات مادر آخه پا تو کفش بزرگتر می کنن؟ صعود موفقیت آمیز به بالای میز تی وی ...
25 بهمن 1391

روزشمار زندگی ماه چهاردهم

عشقم و اتفاقات دی ماه 30 آذر دومین یلدات مبارک. جشن قدم و جشن دندون عشقم. 2 دی دادیم نماد پاتو قاب کردن. 3 صدای زنبور در می یاری. ویززززززززززززز 4 دی ساینا جون برو تو اتاق کتابتو بیار با هم بخونیم تندی می ری و کتابو می یاری. 5 دی آدامس چسبید به موهات کوتاهشون کردم. کشوها رو خالی می کنی. صندلی غذا رو هل می دی. در فر و آینه شمعدون ما رو تکون می دی. از صدای در فر که باز و بسته می کنیم می ترسی. 6 دی همه چیزو از تو کیف بابایی خالی می کنی حالا هر کیفی باشه هم خوبه. دیگه خیلی خوب راه می ری. 8 دی رفتیم خونه خاله الهه جون و شما و روشا این دفعه بیشتر با هم بازی می کردین. 9 دی کتاب می خونی یا غرش می کنی یا می گی پیس پیس پیس یعنی داری...
11 بهمن 1391

کیتی کوچولو تولدت مبارک

دیروز 91/11/4 رفتیم تولد درسا جونی. خیلی خوش گذشت و شما هم تا تونستی آتیش سوزوندی. اونقدر راه می رفتی که سرگیجه گرفته بودم. همه اش می خواستی بری تو اتاق ها. یا بری چایی بخوری. درسا جونم تولدت مبارک   فقط به خیار توجه داشته باشین           توجه داشتین که عشقم تو همه عکسا خیار به دسته. تازگی ها یه چیزی رو می گیره دستش و دیگه ول کنش نیست. اصلا و ابدا. فکر کنم بهش یه جورایی احساس امنیت و آرامش می ده.   ...
5 بهمن 1391

14 ماهگیت مبارک فرشته کوچولوی من

چهارده ماهگی ساینا جونم با یه سورپرایز همراه بود اونهم تولد هیلدا جوووووون. اولین نی نی که از وقتی تو دل مامانش بود با هم دوست شدیم. هیلدا جونم تولدت مبارک 91/10/28 ساعت 8 شب     و اینهم مهمون ویژه روز 91/10/29   ساینا و آرتا ...
30 دی 1391

تجربه هایی از غذا خوردن

وقت خیلی مهمه. من برنامه ریزی می کردم که ساینا بین 8-9 حتما صبحانه بخوره. اما گاهی نمی خورد یا گاهی معلوم بود که میل نداره. یه مدت فکر می کرم که به خاطر خوردن شیر بلافاصله بعد از بیدار شدنش سیر می شه و دیگه صبحانه نمی خوره. اما اینطور نیود اون فقط شیر رو در حد رفع تشنگی می خورد و بس. بعدا متوجه شدم که باید ساعت صبحانه خوردنش رو عوض می کردم یعنی بین 9 -10 بهتر صبحانه می خورد مخصوصا اگه یه چرت کوچیکی می زد یا آهنگ کلاسیک گوش می داد بهتر صبحانه می خورد. تازگی ها دوباره صبح که بیدار می شه بهش شیر نمی دم تا موقع صبحانه حسابی گرسنه باشه. تا بیدار می شه شیشه آب بالای سرش رو نشون می ده و می گه اِه یعنی آب بده. اوایل نون ها رو توی چایی خیس م...
28 دی 1391

سه سیب - یک سالگی- سری اول

1 2 اینو شاسی کردیم 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 91/8/23 ساعت 5 تا 8 شب آتلیه سه سیب برای اولین بار تجربه آتلیه کودک جالب و پرشور و البته پرکار بود. به نظرم عشقم اصلا همکاری نکرد ولی من بیشتر عکساشو دوست داشتم. تماما خودشه. عشقم کلا بازی می کرد اصلا کاری به کار عکاسی نداشت. خیلی بهش خوش می گذشت مخصوصا اولش که انرژی زیادی داشت. بدترین زمان براش وقتی بود که برای تعویض لباس آنتراک می دادیم. چون دوست داشت بازی کنه. عاشق اون سبد بودی. خیلی دوستش داشتی. کلا از توش بیرون نمی یومدی. عاشق ...
22 دی 1391

عفونت اداری و اولین دندون پزشکی

 آمد به سرم از آنچه می ترسیدم متاسفانه مدتی بود که عشقم اصلا لب به غذا نمی زد . پوشکش مخصوصا صبح ها بوی ادرار آدم بزرگا رو می داد که البته من از هر کسی سوال می کردم می گفت طبیعیه دیگه بعد از یه شب بو می ده. اما طبیعی نبود. دو بار بی دلیل تب کرد و هر بار فکر می کردن سرما خوردگیه ولی نبود .گاهی حسابی بی حال می شد. گاهی می خواست ادرار کنه زور می زد. نه همیشه وقتی خیلی مایعات می خورد خیلی به نظر طبیعی می اومد ولی نبود. خواب شبش خیلی خیلی بد بود و گاهی نیم ساعت یکبار بیدار می شد. البته دکترش در معاینه 11 ماهگی براش آزمایش ادرار نوشت ولی من از اونجاییکه اون موقع حال عمومیش خوب بود نبردمش برای آزمایش (سهل انگاری کردم مادر). دو...
21 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای خدا می باشد