ساینا گلیساینا گلی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آوای خدا

پایش رشد 18 ماهگی

    سلام دلبندم چهارشنبه 8/3/92 ساعت 5:15 با خانم صمدیان وقت داشتیم. خیلی خوب بود مثل همیشه. البته اینبار مسائلمون کلی تر و بزرگتر بود. - اینکه شما البته من حس می کنم نمی تونی حقت رو به اصطلاح بگیری. یعنی کلا من می ترسیدم شما رو با بچه های بزرگتر روبه رو کنم. گفت اگه چند بار سعی کردی مثلا یک توپی رو از بقیه بچه ها بگیری و نتونستی که معمولا شما زود عقب نشینی می کنی. کمکت کنم تا اعتماد به نفست زیاد بشه و احساس سرخوردگی نکنی. گفت باید بهش یاد بدی. خلقیات بچه ها با هم فرق می کنه بعضی ها زود می تونن کاری که می خوان انجام بدن بعضی نه. گفت بچه ها معمولا از سن دو سالگی به بعد می تونن کمی تو بازی های گروهی شرکت کنن. ی...
20 خرداد 1392

آگرو 2013- بیستمین نمایشگاه صنایع غذایی

  قربون اون چشمای معصومت بشم من طبق روال هل دادن کالسکه دست هر بچه ای بادکنک می دیدی می گفتی باغ (بادکنک) و گریه. اینجا رفتین از غرفه برنج طبیعت بادکنک بگیرین. غرفه نوشیدنی سان استار که خیلی خوشگل بود. ساینا در بیستمین نمایشگاه آگرو 92 ساینا در نوزدهمین نمایشگاه آگرو- 91 روی همون صندلی توی همون غرفه کلا خیلی خوب بود. البته شما به خاطر دندونات اذیت شدی چون ماشاله همه با هم داره در می یاد. برای عکس زیاد همکاری نمی کردی. همین چند تا هم برای یادگاری بود. فقط وقتهایی که می دویدی بهت خوش می گذشت اونهم تو فضای باز که هواش عالی بود. آخه وقتی باد می خوره به صورتت خیلی خوشت می یاد. یک چیز ...
13 خرداد 1392

عکس

یه مدل خوابیدن جدید. البته عکست مال 17 ماهگی است. اولین باری که موهاتو جمع کردم با کش خودم. ساینا در حال نقاشی اینهم یکی از نقاشی هات که تاریخ صفحه مربوط به روز تولدته. 29/8/90 ساینا با پیراهن باباییش همون روز تو صندلی ماشین 3/3/92 داری از صندلی می یای پایین مستقل من. دیگه خودت از پله ها می ری بالا از نمایی دیگر خودتم از سرسره می یای پایین. یکی از پاهاتم که سمت راستی باشه همیشه زیرت می مونه. تا تا که عاشقشی یعنی می ری رو این پل قلبم می ایسته. از دو طرف پله داره.می دویی روش اینجا گفتی ماما عس: یعنی عکس بگیر در حال بوس کردن پرنده های سنگی و از نمایی د...
10 خرداد 1392

18 ماهگی و واکسن

یک سال و نیم تمام کارهایی که تو این ماه یاد گرفتی : 29 فروردین من: یک تو: دو من: سه من: چهار تو: پَن من:شش تو:هَف تو:هَش تو:نُه تو:دَه اولین سه چرخه 31 فروردین اولین جمله بِدِ من ، خوشگل مامان کیه: من ، عسل مامان کیه؟ من 2 اردیبهشت مهمونی خاله سمیه 3 اردیبهشت اولین صندلی ماشین 5 اردیبهشت بلاخره گفتی مامان هوراااااااااااااااااااااااااااا 7 اردیبهشت شروع پروژه بله به جای هوم 8 اردیبهشت برای اولین بار بادمجون خوردی که زیاد دوست نداشتی و شیرتوت فرنگی که کلی دوست داشتی. شکلات رو دادم خودت خوردی. 9 اردیبهشت اولین باری که بلدرچین خوردی 11 اردیبهشت یادگرفتی از مبل ها و میز وسط بری بالا 19 اردیبهشت نمایشگاه کتاب - ساینا سیر شد...
1 خرداد 1392

این روزها- اولین نمایشگاه کتاب

این روزها خیلی خوبه. همه چیز روتین شده خدا رو شکر. خوابت. خوراکت و از همه مهمتر اینکه دستشویی داشته باشی قبلش خبر می دی. البته هنوز پروسه پوشک گیری شروع نشده گذاشتم بعد از مشاوره 18 ماهگی تا خدایی ناکرده کار اشتباهی نکنم یا وسطاش دلسرد نشم. خیللللللللیییییییییییی کتاب می خونیم. یعنی می تونم بگم بهترین تفریحمون کتابه. یعنی خیلی ها. باور نمی کردم روزی شاید 10 - 15 بار برات کتاب بخونم. تقریبا بعد از هر بازی کتاب برقراره اونهم (می می نی) و از بعد نمایشگاه (کلیله و دمنه ) هم بهش اضافه شده. هر نوع شعری رو دوست داری. بعد از کتاب پازل ها رو دوست داری. الان دیگه می تونی جورچینی رو که برات تو 9 ماهگی خریدم کاملا بچینی. همه رو درست. همه حیوانات و م...
22 ارديبهشت 1392

سپاس مادر

برگه ای از وجودم باش. کنارم بمان تا ابد. بدان اولین معلم منی و می خواهم تا پایان راه باشی. زندگی را با تو معنا می کنم. معنایی که تو برایم بازگو می کردی. پس از خوبی ها بگو از ماندن ها از آرزوهای بزرگ با تو اوج می گیرم و با تو به هر جا بخواهم می رسم. تو سرچشمه باور منی. تو همه وجود منی. مادرم با تو دنیا را می شناسم . با تو گریه می کنم و می خندم و تنها از تو می خواهم همدم لحظه هایم باشی. کنارم باشی. ای مهربانترین مهربان زمینی. مادرم من همان دخترکی هستم که روزی یارای هیچ نبود و امروز خود مادر است. و امروز و تنها امروز می دانم معنای عشق چیست. اما دخترم می خواهم مرا با خوبی هایم یاد کنی نه با از خودگذشتگی ها نه با رنج ها....
10 ارديبهشت 1392

یه قرار وبلاگی

92/2/2 خونه سمیه جون و هیلدا جون ساینا جون و روشا جون قبل از آماده شدن برای مهمونی ساینا جونم آماده شده بره مهمونی. البته یه عالمه خوابش می یاد. یعمی من عاشقتونم. قربون نگاهت برم هیلدا جونم روشا جونم آبنباتش خوشمزه س. قربون چشمات برم من فداتون. یعنی اونقدر با هم مهربون بودید که نگو اصلا با هم کاری نداشتید و برای خودتون سرگرم بودین درسا جونمم بود که متاسفانه من اصلا حواسم نبود و عکسی از عشق خوشگلم ندارم. بعد مدت ها کلی خندیدیم کلی بهمون خوش گذشت . من که برگشته بودم به دوران دانشجویی آخه یه 12 سالی می گذره. بچه های همه دوستام مدرسه می رن الان و همسن ساینا نیستن. مهمتر از همه این بود که شما ...
4 ارديبهشت 1392

17 ماهه شدم

تا شب می یام. الان نمی زاری بنویسم. تو این ماه چه کارایی یاد گرفتم: 1 فروردین دومین عیدت مبارک. انشاله 200 تا عید رو ببینی قشنگم 4 فروردین برای اولین بار گفتی پارک : پاک 7 فروردین کلمه های اختراعی ساینا که نمی دونم معنیش چیه. آنوما و ززابا اینقدر خوشگل می گی که نگو. 8 فروردین اولین دمپایی 10 فروردین موبایلم داغون شد. زدی زمین دیگه روشن نمی شه.  15 فروردین 500 روزگیت مبارک. شروع دوره دوم ریاضی. اولین شهربازی 16 فروردین خودتو برای بابا لوس کردی و می گی بابایییییییی. یه مامانم بگی ضرری نداره ها. 17 فروردین اولین بار که گفتی قوقو = صدای خروس 18 عاشق کالسکه ات شدی. اگه باز ببینیش سوار بشیم و من شما رو راه ببرم. 19 فرور...
4 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای خدا می باشد